علی رضایی وحدتی
هانا آرنت یکی از اثرگذارترین اندیشمندان سدهی بیستم بود که هنوز پس از هفتاد سال دیدگاههایش پرخواننده است. او هیچگاه مانند فیلسوفانی چون توماس هابس دیدگاههایش را مرتب و دستهبندی شده ننوشت. نوشتههای او جستارهای گوناگونی را دربرمیگرفت مانند تمامیتخواهی، جایگاه کنش سیاسی در زندگی انسان، سرشت آزادی و نفوذ سیاسی، دادرسی آدلف آیشمن،معنای سنت انقلابی نوین، و نیروهایی که «زندگی ذهن» را میسازند. درک اندیشههای آرنت که در کتابهای گوناگون پراکنده است کار آسانی نیست. از این رو، پژوهشگرانی به بررسی و تفسیر او پرداختهاند. اینجا چکیدهای مینویسم از دیدگاههای دو تن از مفسران بزرگ آرنت (دانا ویلا Dana Vila و مارگارت کنووان Margaret Canovan) دربارهی نگرش او به حکومتهای تمامیتخواه. آرنت کتاب «خواستگاه تمامیتخواهی» را برای این نوشت تا این شکل نو در سیاست را بتوان بهتر درک کرد. شکلی که تا آن زمان پیشینه نداشت و نمیشد با بازگشت به تاریخ درکش کرد. در این کتاب است که آرنت مفهوم شر در سیاست را پیش میکشد - شر در مقیاسی غولآسا و تاکنون دیده نشده. تعریفی که آرنت از تمامیتخواهی میدهد از تعریف غالب متفاوت است. دیدگاه غالب این است که نظامی تمامیتخواه است که بر پایهی ایدئولوژی ساخته شده باشد، و یک حزب که با ایدئولوژی...
بخوانید - ۱۹ تیر ۱۴۰۰
برداشتی از سه فصل نخست کتاب «در موسیقی به چه گوش بدهیم» نوشتهی آرون کوپلند. عنوان کتاب از کلاسی است که آرون کوپلند در دانشکدهی نوی پژوهش اجتماعی در نیویورک در سالهای ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷ آموزش میداد. اصلا چرا کسی باید آموزش ببیند که چگونه به چیزی که میشنود گوش بدهد؟ و چرا باید یک آهنگساز بزرگ زمانش را برای این آموزش بگذارد؟ پاسخ ساده است. گوش دادن به موسیقی مهارتی است که با یادگیری و تجربه بهدستمیآید. دانش، لذت گوش دادن را افزون میکند. پیش از کوپلند، هیچ آهنگسازی حتی تلاش نکرده بوده بود آهنگسازی را برای مردم عامه توضیح دهد. از همین رو، این کتاب بیهمتاست. آن را میتوان با کتاب «در یک نقاشی پی چه بگردیم» از رامبراند سنجید. میتوان رفتار تماشاگران تیاتر را با مخاطبان سمفونی سنجید. در تیاتر، تماشاگران با دقت به هر جملهای که گفته میشود گوش میدهند، چون میدانند که از دست دادن یک جمله میتواند به دریافتشان آسیب بزند. این دقت در تالار کنسرت غایب است. فقط بسنده است که به مردم نگاه کنید تا حواسپرتیشان را ببینید، به گوشی نگاه میکنند، چیزی میخوانند، حرف میزنند، یا به جایی خیره شدهاند. فقط درصد کوچکی به نیوشیدن فعال میپردازند. [گوش دادن شنیدن فعال...
بخوانید - ۰۹ دی ۱۳۹۹
این نوشته، چکیدهای است از «کتاب کوچک ستاوندیگری» نوشتهی یوناس سالتزبرگ. ستاوندیگری چیست؟ «نخست به خودت بگو که چه کار خواهی کرد، سپس کاری را که باید انجام بده.» – اپیکتتوس در دوران باستان، فیلسوفان جنگجویان ذهن بودند، ولی در جهان نوین، فیلسوف، کتابمحورتر شده است، نه مانند یک جنگجو، که مانند کتابدار ذهن است. به گفتهی اپیکتتوس، یکی از پیشگامان ستاوندیگری، اگر بخواهیم زندگی خوبی داشته باشیم، نخست باید دانش زندگی کردن را به دست بیاوریم. ولی به وارون امروز، در دوران باستان، فلسفه را مانند یک تمرین میدیدند، نه از بر کردن برهانها و تاریخ اندیشه. فلسفه یادگیری ساختن خود بود، یادگیری تراش پیکرهی خود. ستاوندیها (رواقیان - stoics)، به ویژه، به کاربردی بود فلسفه باور داشتند. برای آنها، نخستین دلیل پرداختن به فلسفه، به کار بستن آن بود. فلسفهی راستین، کمی نظریه است، و بسیاری تمرین، مانند کشتی گرفتن. ستاوندیها هم درست همین را میخواهند: از خانه بیرون برو و آنچه را آموخته به دقت به کار ببر. ولی چرا باید فلسفهای برای زندگی داشت؟ چون یک زندگی بی راهنما و فلسفه، این خطر را دارد که در پی چیزهای بیارزش بگذرد و هدر رود. هنر زندگی کردن در فلسفهی ستاوندی دو جنبه دارد: یکی آموزش اینکه...
بخوانید - ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
پیوند هیچ کس با هستی، ناب و درست نیست. جهانی که من میشناسم، مانند هیچکس نیست. ارزشی که به رفتارها و بخشهای گوناگون آن میدهم، ویژهی خودم است. حتی اگر دو نفر پدیدهای را هر دو خوب یا بد بدانند، میزان این خوبی یا بدی در دید آنها یکسان نیست. اگر دیدگاه مردم را نسبت به صد مفهموم بپرسیم، و بخواهیم آن مفهومها رااز مثبت به منفی بچینند، احتمال اینکه این فهرست برای دو نفر یکسان باشد کم است. شمار پدیدههایی که میتوان به آنها احساس و اندیشه داشت بیشمار است. این، یکسان بودن دیدگاه دو نفر را بسیار نامحتمل میکند. بخشی از نگاه ما به جهان در ساختار زیستی ما ریشه دارد، که بر اندیشه و احساس اثر میگذارد. بخشی از آن هم در همهی تجربههای زندگی هر کس از ما ریشه دارد. تجربههایی که از پیش از زاده شدن از شکم مادر، آغاز میشوند و هر روز و هر دم را در بر میگیرند. از این رو، دریافت هر کس از هستی، آن گونه دنیا را میبیند و زندگی را میفهمد، ویژهی خودش است. این دریافت ویژهی هر کس از هستی، بخشپذیر با دیگران نیست. ما تنها بخش کوچکی از احساس و دریافت خود را میتوانیم با دیگران...
بخوانید - ۰۳ خرداد ۱۳۹۹
هر گاه میبینم کسی با خود بیتعارف است، بد و خوب خود را پنهان نمیکند، و مهم از آن، اگر از چیزی که جامعه ناپسند میداند لذت میبرد و لذتش را هم نشان میدهد، چنان سرخوش میشوم که مزهاش تا چند روز در دهانم میماند. از هر خوراک و شیرینی و مهمانی خوشمزهتر است. از هتل و سفر و هزینه و تجمل و خودنمایی و چیزهایی که برای مردم نشان پیشرفت است و ستایشهایی که هنگام نمایش بازی کردن و خودسانسوری میشنوم، مانند سربهزیر و نجیب و مهربان و خوددار و بیآزار، دلچسبتر است. دل و معده و رودههایم، ماهیچهی بازوان و پاهایم، همه از این لذت لبریز میشوند. زندگی درست در همان لحظههایی هست که از قانون و قاعدههای جامعه بریدهای. آن جور که مردم میپسندند راه نمیروی، به پسند آنها سخن نمیگویی. شادی و خوشی و ناخوشیات، و درد و کیفت را از فیلم و روزنامه و کتاب و مدرسه نگرفتهای. شاید هم گرفته باشی، همین دیگرسان بودن را هم شاید از آنها گرفته باشی، مانند آنکه گفت ادب از بیادبان آموخته است. نه اینکه دیگران بیادبند، ولی شاید بتوان از دیگری، چیزی وارون آنچه نمایش میدهد دریافت کرد. درست در همین اندک لحظههایی زندگی میکنی که خود...
بخوانید - ۰۶ اسفند ۱۳۹۸
آدمهایی در زندگی همهی ما هستند که میستاییمشان. این آدمها کارهایی میکنند که دوست داشتیم ما آن کار را کرده بودیم. گاهی حتی کرداری هم از آنها سر نمیزند. گاهی جایی خاموش میمانند که دیگران فریاد میزنند. و این خاموشی برایمان ستوده است. گاهی حتی چیزی که میستاییم از کردار و گفتارشان ژرفتر میرود. اندیشهیشان را دوست داریم. دلمان میخواهد ما هم میتوانستیم در هر لحظه، در رویارویی با هم مشکل، یا در هنگام شادی، آن اندیشههایی که از همهی تخیل ما دیگرگونه است به ذهنمان میرسید. دلمان میخواهد که کاش میشد در هر جایی که معمولی بودن بس نیست، دیدگاه آنها را بدانیم. تاریخ و اسطوره و افسانه از فداکاری و خرد و بینش بزرگآدمهای تاریخ میگویند. رستم و آرش و پوریای ولی و تختی و مصدق و امیرکبیر و کوروش بزرگ. چیزی که کمتر میبینیم، این است که هر آنچه میستاییم، در دلش پذیرش بودن زشتی و پلیدی و تاریکی است. روشن کردن چراغ یعنی پذیرفتن تاریکی. امید تنها زمانی معنی میدهد که غرق در شکست باشیم. کسی که درهای پیروزی یک به یک برایشان باز میشود و فرش سرخ پیشپایش پهن میکنند، و از کودکی آرزوهایش را با پول و جاه پدرش برآورده، اگر سخن از آیندهی...
بخوانید - ۰۴ اسفند ۱۳۹۸
زندگی پر از لذت است و رنج. نه لذتش پایدار است و نه رنجش دوردست. در برابر این واقعیت، مردم دو دسته میشوند: گروهی که نمونهی کامل آنها کلبیانند، از ناپایداری خوشیها و ناگزیری رنجها به این راهبرد رسیدهاند که نباید خود را درگیر این خوشیهای سرابسان کرد. باید دست از هر آسایش و لذت شست، تا فریب آنها را نخوریم و آنگاه که از دست میروند، رنج دوچندان نبریم. گروه دیگر، که خیام و ارسطو از نمونههای برجستهی آنند، راهبردی به وارون دارند: باید تا میتوانیم از دمادم این لذتها لبریز شویم، و دل از غمها دور بداریم تا آنگاه که خوشیای سرمیرسد، از خود خرسند باشیم. بسیاری از مردم که در میان این دو رویکرد جا میگیرند، و بسته به موقعیتش، به این یا آن راهبرد نزدیک میشوند. آنکه رویکرد نخست را برمیگزیند، از این نگران است که تن دادن به خوشیهای میرا، در آینده رنج دوچندان برایش بیاورد، آنگاه که به آسایش و خوشی آنها خو کرده است. آنکه رویکرد دوم را برمیگزیند، کامروایی امروز را فدای ترس فردایش نمیکند. پیروان فلسفهی ستاوندی، و بسیاری از آیینهای کهن، همزمان که کامجویی از خوشیهای گذرای زندگی را روا میدارند، تمرینهایی برای خو کردن به سختیها را هم پیشنهاد...
بخوانید - ۱۱ آذر ۱۳۹۸
آن واپسین دقیقههای زندگیت را تصور کن. زمانی که مرگ را پیش روی خود میبینی. مرگی که همیشه برای دیگران بوده، اینک پی خودت آمده. بسیاری در این لحظه خشمگین میشوند. چرا باید به این زودی زمانم سربرسد؟ من که هنوز زندگی نکردهام. هنوز مزههای بسیاری را نچشیدهام، هنوز از ته دل عشق نورزیدهام، هنوز آنچه را میخواهم تجربه نکردهام. این خشم از رویارویی با مرگ، از ناآمادگی برای مرگ سرچشمه میگیرد.از اینکه مرگ را دور دیدهای و فرصت خود را فراخ. ولی اینک، واقعیتی پیش رویت است که با هیچ بهانه و خواهشی نمیتوان از سر بازش کرد. حس زیان و پشیمانی. این خشم به سوی خود است تا به سوی مرگ. داستایوفسکی در «شبهای روشن» داستان مردی را بازگو میکند که تنها چهار شب را با عشق سپری میکند. پس از آن، دختری که عاشقش بوده، به ناچار میرود. مرد ولی میگوید: این چهار شب به اندازهی همهی عمر ارزش داشته است. همان چهار شب برای خرسند بودن از زندگی برایش بس است. در عاشقی، همهی هستی پیش دلبر است. دمبهدم پیش او بودن را مزه میکنی، قطرهای را از دست نمیدهی. همین است که «چهار شب روشن» به اندازهی همهی عمر میارزد. فرصت زندگی کردن، بهره بردن...
بخوانید - ۱۱ آذر ۱۳۹۸
یادآوریهایی به خودم از بزرگترین آموختههایم از زندگی: ۱. «ممتاز بودن هنری است که با تمرین و خوگیری (عادت) بهدست میآید. کنشِ درست ما از نیکی و توانایی ما نیست، بلکه نیکی و توانایی ما از کنش درست ما است. ما آنیم که پیوسته انجام میدهیم. پس ممتاز بودن، یک کنش نیست، که عادت است.» – ارستو مهمترین دستاورد در هر کاری، خو کردن به انجام آن کار است. اگر کاری را هر روز، هر چند اندک انجام بدهی، پس از اندک زمانی، به قلههای بلندی خواهی رسید. شتاب برای انجام کارهای چشمگیر، و خود را خستهکردن، فرجام خوبی ندارد. این باور نادرست است که برای رشد و پیشرفت باید سختی کشید. هرگاه احساس فشار و خستگی کردی، تنت دارد میگوید که «بس است!» فشار و خستگی در ناخودآگاهت اثر میگذارد و تو را از انجام آن کار در آینده بازخواهد داشت. ولی اگر هر کاری را تنها تا مرز خستگی انجام دهی، در گذر زمان، توانت برای انجام آن کار بیشتر خواهد شد و خواهی توانست با شادی و بیخستگی، زمان بیشتری به کار دلخواهت بپردازی. بزرگترین سد راه ما برای انجام یک کار، نه خستگی، که ترس است: ترس از آغاز. مهم آن است که هر روز، دست...
بخوانید - ۱۹ آبان ۱۳۹۸
رشد هر کس به اندازهی رویارویی با ترسهایش است. واقعیت، وارونِ آن چیزی است که در دنیای امروز دربارهی کامروایی (موفقیت) میگویند، اینکه فرمول و قطعیت دارد، اینکه هر کسی به هر چیزی که بخواهد میتواند برسد، اینکه همه چیز به خود ما بستگی دارد. تواناییهای هر کس برای اثرگذاری بر دنیا اندک است. هر کس چیزهای بسیار کوچکی را میتواند دگرگون کند. همهی زندگی به چیزهایی وابسته است که در گزینش آنها هیچ نقشی نداشتهای: زادگاه، زبان مادری، خانواده، دارایی و آگاهی خانواده، و شانس و بدشانسیهایی که در بزنگاههای زندگی میآوری. با این همه، هرکسی که باشی، با هر پیشینهای، فرصت ریسککردن و فرصت اینکه از دایرهی امن خود بیرون بیایی داری. با اینکه دارایی و جایگاه آدمها یکسان نیست، ولی ترسهای درونی هر کس آن چنان فراوان هست که ته نکشد. واکنشت به همین ترسها است که به رشدت میانجامد. شاید بتوان گفت فرصت رشد برای همه بسنده هست. همیشه دو خواستِ روبروی هم در درون آدم است. یکی آنکه آسایش میخواهد و دیگری آنکه کنش میخواهد. یکی میخواهد بیاساید، دیگری میخواهد ورزش کند. یکی میخواهد از راهی که میشناسد برود، دیگری میخواهد راههای نو را بیازماید. یکی میخواهد از باورهایش نگهداری کند، دیگری میخواهد باورهایش را...
بخوانید - ۱۹ آبان ۱۳۹۸