ویر

علی رضایی وحدتی

خانه بایگانی
همرسانی:
۱۱ آذر ۱۳۹۸

آرام مردن - خوب زیستن

آن واپسین دقیقه‌های زندگیت را تصور کن. زمانی که مرگ را پیش روی خود می‌بینی. مرگی که همیشه برای دیگران بوده، اینک پی خودت آمده. بسیاری در این لحظه خشمگین می‌شوند. چرا باید به این زودی زمانم سربرسد؟ من که هنوز زندگی نکرده‌ام. هنوز مزه‌های بسیاری را نچشیده‌ام، هنوز از ته دل عشق نورزیده‌ام، هنوز آنچه را می‌خواهم تجربه نکرده‌ام.

این خشم از رویارویی با مرگ، از ناآمادگی برای مرگ سرچشمه می‌گیرد.از اینکه مرگ را دور دیده‌ای و فرصت خود را فراخ. ولی اینک، واقعیتی پیش رویت است که با هیچ بهانه و خواهشی نمی‌توان از سر بازش کرد. حس زیان و پشیمانی. این خشم به سوی خود است تا به سوی مرگ.

داستایوفسکی در «شب‌های روشن» داستان مردی را بازگو می‌کند که تنها چهار شب را با عشق سپری می‌کند. پس از آن، دختری که عاشقش بوده، به ناچار می‌رود. مرد ولی می‌گوید: این چهار شب به اندازه‌ی همه‌ی عمر ارزش داشته است. همان چهار شب برای خرسند بودن از زندگی برایش بس است. در عاشقی، همه‌ی هستی پیش دلبر است. دم‌به‌دم پیش او بودن را مزه می‌کنی، قطره‌ای را از دست نمی‌دهی. همین است که «چهار شب روشن» به اندازه‌ی همه‌ی عمر می‌ارزد.

فرصت زندگی کردن، بهره بردن از جهان، و بودن را مزه‌کردن، بسیار است. ولی اغلب همه‌ی این بسیار را هدر می‌دهیم برای رسیدن به چیزهایی که مولانا آنها را سایه می‌نامد - چیزهایی که سراسر عمر پی آنها می‌رویم و زمانی که سال‌هایمان به شماره افتاد، تازه درمیابیم که پی هدفهای پوچ بوده‌ایم.

مزه کردن زندگی، مهارت پیچیده‌ای نیست. فقط نیاز به بودن دارد. در کنار زندگی باشی، همان‌جا که هستی باشی، هر چه داری و به هرگونه که هستی، همان را ببینی.

ولی همین کار ساده هم به‌آسانی فراموش می‌شود. هنرهای گوناگون - نقاشی، فیلم، موسیقی و … - تلاش می‌کنند همین لحظه‌هایی که همه می‌گذرانند را دوباره نشان بدهند، بزرگی و یکتایی دقیقه‌هایی که بی‌ارزش می‌گذرانیم را هویدا کنند. و چه بزرگ و زیبایند این دقیقه‌ها. همه می‌بینیم که زیبایند. برای همین است که صف می‌بندیم تا فیلمی را ببینیم، نقاشی‌هایی خریده می‌شوند به بهای خانه‌ها و جزیره‌ها، موسیقی‌هایی را ساعت‌ها گوش می‌دهیم، و کارهای خنیاگران بزرگ را سده‌ها می‌نوازیم.

در همه‌ی اثرهای بزرگ هنری، هنرمند، بخشی از همین زندگی را که همه می‌گذرانند بازتصویر می‌کند و به مردم ارزشش را نشان می‌دهد. خوشبخت کسی که دمادم زندگیش را مزه می‌کند. مرگ چیزی را نمی‌تواند از او بگیرد.

داستان از آن ابزارهاست که چشم آدم را به زندگی باز می‌کند. عصاره‌ی زندگی و احساس نویسنده است در گلوی ما ریخته می‌شود. شکوه آن چیزهایی را که سرسری می‌گرفتی، و پستی آن چیزهایی که شکوهمند می‌دانستی نشانت می‌دهد. لایه لایه پوستی را که روی چشمانمان است برمی‌دارد تا زندگی را ببینیم. این است که پرداختن به هنر و به ویژه داستان‌خوانی برای زندگی بایسته است.


علی رضایی وحدتی