علی رضایی وحدتی
آدمهایی در زندگی همهی ما هستند که میستاییمشان. این آدمها کارهایی میکنند که دوست داشتیم ما آن کار را کرده بودیم. گاهی حتی کرداری هم از آنها سر نمیزند. گاهی جایی خاموش میمانند که دیگران فریاد میزنند. و این خاموشی برایمان ستوده است. گاهی حتی چیزی که میستاییم از کردار و گفتارشان ژرفتر میرود. اندیشهیشان را دوست داریم. دلمان میخواهد ما هم میتوانستیم در هر لحظه، در رویارویی با هم مشکل، یا در هنگام شادی، آن اندیشههایی که از همهی تخیل ما دیگرگونه است به ذهنمان میرسید. دلمان میخواهد که کاش میشد در هر جایی که معمولی بودن بس نیست، دیدگاه آنها را بدانیم. تاریخ و اسطوره و افسانه از فداکاری و خرد و بینش بزرگآدمهای تاریخ میگویند. رستم و آرش و پوریای ولی و تختی و مصدق و امیرکبیر و کوروش بزرگ.
چیزی که کمتر میبینیم، این است که هر آنچه میستاییم، در دلش پذیرش بودن زشتی و پلیدی و تاریکی است. روشن کردن چراغ یعنی پذیرفتن تاریکی. امید تنها زمانی معنی میدهد که غرق در شکست باشیم. کسی که درهای پیروزی یک به یک برایشان باز میشود و فرش سرخ پیشپایش پهن میکنند، و از کودکی آرزوهایش را با پول و جاه پدرش برآورده، اگر سخن از آیندهی روشن بکند، امیدوار نیست. او فقط واقعگراست. کسی که به کاری دست میزند که برایش آسان است و دستاورد پیروزیهایش را هر روز میچشد، باپشتکار نیست. پیش نیاز پیشتکار داشتن شکست خوردن است. آن زمان که همهی استعدادت را در کاری میگذاری، عرق میریزی، و در فرجام، همان جایی میایستی که ایستاده بودی، و همهی واقعیتها آرزویت را دورتر از پیش نشان میدهند، اگر از پا ننشینی پشتکار را معنی کردهای.
از همین رو است که قهرمانان همیشه در دشوارترین لحظهها پیدا میشوند. در آسایش قهرمانی نمیتواند باشد. در هنگام فراوانی، بخشش، در هنگام ایمن، فداکاری، در هنگام دوستی، مهربانی، در پیش باادبان، خویشتنداری، و در تنهایی، مردمداری نیست.
امروز که ایران ما در میانهی دشامدهای بزرگ است، زمان امید، کوشش، پشتکار، فداکاری، مهربانی، و خویشتداری است. هر گوشهای از کشور از زخمهایی که به خود رها و چرکین شدهاند درد میکشد. همهی مایههای هستیمان در خطر است. هوا از بنزینهای نااستاندارد و رهاشدگی و تاراج شهرها زهرآگین است، و از یورش به طبیعت پرگرد و غبار. در شمال و جنوب، آب گِلآلود از شیرها روان است. درمانگاهها کمند و شلوغ. بیپولها توان پرداخت درمان خود را ندارند. داد و ستد کشور در دست کمشمار خودیهاست و پرشمار ناخودیها شدهاند ریزهخوار سفرهی بالاییها. آنان که لب به واخواهی گشودند را اگر در کنار هم بودند کشتند، و اگر تنها گیرشان آوردند به سیاهچال انداختهاند تا پیش چشمانمان سرشان را بالای دار ببرند بلکه پند بگیریم. و امروز در کشوری تاراج شده، دومین مرکز بیماری واگیردار جهانی شدهایم.
شب همهی جهانمان را گرفته، و ما فقط تماشاگر خنده و زندگی آنهایی که در این سرزمین زاده نشدهاند. امروز و اینجا جای چراغ روشن کردن است. همهی آنچه که میستاییم، در دل واقعیت امروز معنا مییابد. واقعیتی که همه را بازرگان کرده، حتی بازرگان جان دیگران. اگر اسطورههایی داریم که بزرگترین خوبیها را نشانمان دادهاند، به یاد داشته باشیم که آنها در زشتترین و تاریکترین دورانها بودهاند. پیشنیاز انجام کارهای ستوده شده، پذیرش زشتی و تاریکی است.
علی رضایی وحدتی