ویر

علی رضایی وحدتی

خانه بایگانی
همرسانی:
۱۲ خرداد ۱۳۹۹

فلسفه‌ی ستاوندی - راهنمای شاد زیستن

این نوشته، چکیده‌ای است از «کتاب کوچک ستاوندی‌گری» نوشته‌ی یوناس سالتزبرگ.

ستاوندی‌گری چیست؟

  • «نخست به خودت بگو که چه کار خواهی کرد، سپس کاری را که باید انجام بده.» – اپیکتتوس
  • در دوران باستان، فیلسوفان جنگجویان ذهن بودند، ولی در جهان نوین، فیلسوف، کتاب‌محورتر شده است، نه مانند یک جنگجو، که مانند کتابدار ذهن است.
  • به گفته‌ی اپیکتتوس، یکی از پیشگامان ستاوندی‌گری، اگر بخواهیم زندگی خوبی داشته باشیم، نخست باید دانش زندگی کردن را به دست بیاوریم. ولی به وارون امروز، در دوران باستان، فلسفه را مانند یک تمرین می‌دیدند، نه از بر کردن برهان‌ها و تاریخ اندیشه. فلسفه یادگیری ساختن خود بود، یادگیری تراش پیکره‌ی خود. ستاوندی‌ها (رواقیان - stoics)، به ویژه، به کاربردی بود فلسفه باور داشتند. برای آنها، نخستین دلیل پرداختن به فلسفه، به کار بستن آن بود.
  • فلسفه‌ی راستین، کمی نظریه است، و بسیاری تمرین، مانند کشتی گرفتن. ستاوندی‌‌ها هم درست همین را می‌خواهند: از خانه بیرون برو و آنچه را آموخته به دقت به کار ببر.
  • ولی چرا باید فلسفه‌ای برای زندگی داشت؟ چون یک زندگی بی راهنما و فلسفه، این خطر را دارد که در پی چیزهای بی‌ارزش بگذرد و هدر رود.
  • هنر زندگی کردن در فلسفه‌ی ستاوندی دو جنبه دارد: یکی آموزش اینکه چگونه زندگی شادی داشته باشیم، و دیگر آموزش اینکه چگونه در رویارویی با دشواری‌ها، بر احساس‌های خود چیره بمانیم (تاب‌آوری احساسی) و به همان زندگی شاد ادامه دهیم.

خوش‌روانی یا یودیمونیا

  • برای ستاوندی‌ها، و همه‌ی دیگر فیلسوفان یونان باستان، هدف نهایی زندگی رسیدن به یودیمونیا یا خوش‌روانی بود. یودیمونیا به معنی این است که با بهترینِ خودت هماهنگ باشی. ستاوندی‌ها باور داشتند که طبیعت می‌خواهد که ما بهترین نسخه‌ی خودمان بشویم. برای همین است که درون ما دانه‌ای کاشته شده (دیمون) که به ما توانایی رسیدن به آن نسخه‌ی بهترین را می‌دهد.
  • برای رسیدن به خوش‌روانی، باید شکاف میان آنچه که هستیم، و آنچه که می‌توانیم باشیم را بکاهیم. ولی چگونه؟ ستاوندی‌ها واژه‌ای برای آن داشتند: آرِته. آرته را به نیکی و فضیلت ترجمه می‌کنند، ولی معنی‌اش بیش از آنها است. معنی آن «بیان بهترین نسخه‌ات در هر لحظه» است.
  • پس فلسفه‌ی ستاوندی به لحظه لحظه‌ی زندگی پیوند دارد و تلاش می‌کند با راهنمایی چگونه گذراندن زندگی در هر لحظه، انسان را به شادی نهایی برساند، یعنی رسیدن به بهترین نسخه از خود.

تاب‌آوری احساسی

  • برای ستاوندی‌ها، بزرگترین ضعف آدم‌ها، احساس‌های شدیدشان بود، به ویژه زمانی که آن احساس‌ها مهار رفتار آدم را به دست می‌گیرند. چنین احساس‌هایی برای خوش‌روانی زهرند و ریشه‌ی همه‌ی رنج‌های آدمی. شوربختانه، بیشتر ما بنده‌ی احساس‌هایمانیم - احساس‌های شدید و منفی مانند ترس و غم و خشم نامنطقی.
  • اگر بخواهیم بر پایه‌ی دانش و ایده‌آل خود بزیییم، باید احساس‌هایمان را در مهار داشته باشیم و اجازه ندهیم که به جای ما تصمیم بگیرند.
  • ولی داشتن احساس‌های مهار شده به معنی بی‌احساس بودن نیست.
  • نوید ستاوندی‌گری زندگی بسیار شاد (خوش‌روانی) و آمادگی برای هر چیزی است که زندگی پیش روی ما می‌اندازد. فقط زمانی می‌توانیم با دشواری‌های زندگی کنار بیاییم که احساس‌هایمان استوار باشند و ما را با خود به این‌ سو و آن‌ سو نبرند.
  • ستاوندی‌گری پیشنهاد نمی‌کند که احساس‌های خود را سرکوب کنی. بلکه می‌خواهد احساس‌هایی را که پیش می‌آید ببینی، به آنها بیندیشی، ببینی چرا پیش آمده، و از آنها در مسیر درست بهره بگیری. پس سخن ستاوندی‌گری بیشتر آزاد کردن آدمی از بند احساس‌ها است تا سرکوب احساس‌ها. احساس را اهلی کردن و در مهار آدم آوردن است، تا بنده‌ی آن بودن.

مثلث شادی ستاوندی‌ها

  • برای رسیدن به خوش‌روانی، ستاوندی‌گرایان سه اصل را پیشنهاد می‌دهند که هر کدام گوشه‌ای از یک مثلث را می‌سازد.
  • در میان مثلث خوش‌روانی است: هدف نهایی زندگی که همه‌ی فلسفه‌های باستانی به دنبالش بودند. در هر گوشه‌ از این مثلث، رفتاری است که برای رسیدن به آن هدف نیاز است.
  • نخستین گوشه مثلث، زندگی همراستا با بهترین خود در هر لحظه است، به گونه‌ای که فاصله‌ی میان آنچه هستیم با آنچه که می‌توانیم باشیم را بکاهیم. برای این کار، از خرد برای زندگی کردن بهره می‌گیریم و همراستا با ارزش‌های درونی خود زندگی می‌کنیم.
  • گوشه‌ی دوم مثلث، تمرکز بر چیزهایی است که در مهار ماست. این برجسته‌ترین اصل ستاوندی‌گری است. همیشه باید بر چیزهایی که در مهار ماست تمرکز کنیم، و هر چیز دیگری را همان‌گونه که رخ می‌دهد بپذیریم. آنچه که رخ داده را نمی‌توانیم برگردانیم،‌ پس باید بپذیریمش. آنچه که بیرون از توان ماست، برای شکوفایی‌مان اهمیت ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که با آنچه که در توان‌مان است چه می‌کنیم. شرایط هر چه که باشد، همیشه می‌توانیم بهترین رفتار را برگزینیم و همراستا با ایده‌آل خود زندگی کنیم.
  • سومین گوشه‌ی مثلث، مسئولیت‌پذیری است. نیکی و بدی تنها به خودت وابسته است. این اصل از دو اصل پیشین ریشه می‌گیرند که می‌گویند چیزهای بیرونی برای یک زندگی خوب مهم نیستند و زندگی به گونه‌ای که همراستا با خرد و ارزش‌های درونیت باشد برای شکوفایی بسنده است. همچنین، تو مسئول زندگی خودت هستی چون هر رخداد بیرونی که از اراده‌ی تو بیرون است، فرصتی می‌آفریند تا چیزی را در مهار بگیری، و آن چگونگی پاسخت به این رخداد بیرونی است. این نکته‌ی مهمی در ستاوندی‌گری است: رخدادها ما را شاد و غمگین نمی‌کنند، بلکه برداشت ما از آنها مهم است. در این زمان است که کوهی از نیرو زاده می‌شود، زمانی که تصمیم می‌گیری که به رخدادهای بیرونی توان اثرگذاری بر خودت را ندهی. در ادامه هر یک از این سه اصل را بیشتر باز می‌کنیم

زندگی با آرِته: بهترین بودن در هر لحظه

  • «یک شخصیت خوب، تنها تضمین شادی همیشگی و سبکبال است.» – سنکا
  • زندگی با آرِته یعنی جوری زندگی کردن که بهترین شکل امروزت باشی.
  • هدف زندگی بر پایه‌ی فلسفه‌های یونان باستان، رسیدن به شادی درونی است. و برای رسیدن به آن، نیاز است که همراستا با بهترین نسخه از خودمان زندگی کنیم. هر کاری که در روز انجام می‌دهی، به این بیندیش که نسخه‌ی بهتر از خودت چه کار می‌کرد، و خودت اینک چه می‌کنی. و تلاش کن تا به آن نسخه‌ی بهتر نزدیک شوی.
  • اینک، دانستن اینکه در هر لحظه چه رفتاری بهتر است کار آسانی نیست، جز در موقعیت‌های ساده. ستاوندی‌گری برای اینکه دقیق‌تر بدانیم که چه باید بکنیم، راهنمای روشنی دارد.

چگونه بهتر باشیم

  • مهم‌ترین پیش‌نیاز برای بهتر شدن، کاربرد خرد است. خرد باید راهنمای ما در هر لحظه باشد تا بتواند ما را به خود ایده‌آل راهنمایی کند. این خرد را باید در سه زمینه‌ی زندگی به کار برد:

    ۱. درباره‌ی خودمان: چون آدم جانداری است که عقل دارد، باید کنش‌هایمان را همیشه با خرد بسنجیم و تلاش کنیم بهترین کاری که می‌توانیم را انجام دهیم.
    ۲. درباره‌ی دیگران: چون آدم جانداری است اجتماعی، باید با هماهنگی با دیگران زندگی کنیم و برای بهروزی آدمیان تلاش کنیم.
    ۳. درباره‌ی جهان: چون ما بخشی از جهانیم، باید با هماهنگی با طبیعت زندگی کنیم، رخدادهایی که بر ما پیش می‌آیند را با آرامش بپذیریم، و تلاش کنیم خردمندانه به آنها پاسخ دهیم.

  • این زندگی خردمندانه را، ستاوندی‌ها، به چهار ستون بخش کرده‌اند تا بهتر بتوان درکش کرد: چهار نیکی اساسی. زندگی بر پایه‌ی این چهار نیکی به ساخت شخصیتی نیرومند می‌انجامد که ستایش‌برانگیز است.

چهار نیکی اساسی

  • خرد: یعنی چگونه رفتار و احساس مناسبی داشته باشیم. آنچه خرد را می‌سازد، خوب اندیشیدن، درست داوری کردن، و روشن‌بین بودن است. در برابر خرد، نادانی و بی‌اندیشگی است.
  • دادگری: یعنی در برخورد با دیگران چگونه رفتار و احساس مناسبی داشته باشیم. آنچه دادگری را می‌سازد، نرم‌دلی، درستکاری، یاری به مردم، و باانصاف بودن است. در برابر دادگری، بدکاری و بیدادگری است.
  • دلیری: یعنی چگونه در شرایط ترسناک رفتار و احساس مناسبی داشته باشیم. آنچه دلیری را می‌سازد، پشتکار، صداقت و خودباوری است. در برابر دلیری، بزدلی است.
  • خودداری: یعنی چگونه رفتار و احساس مناسبی داشته باشیم، هرچند میل‌های شدید،‌ مقاومت درونی، یا هوس در ما باشد. آنچه خودداری را می‌سازد، انضباط، مهار خود، بخشندگی، و فروتنی است. در برابر خودداری، زیاده‌روی است.

  • کسی که این چهار نیکی را بخواند، ممکن است با خود بگوید که من در دادگری جایگاه خوبی دارم چون با همه باانصاف رفتار می‌کنم، ولی چندان انضباط خوبی ندارم. طبیعی است که هر کسی در بخشی از این چهار نیکی بهتر باشد و در بخشی بدتر. ولی همه‌ی آنها فقط در کنار هم ارزش دارند. نیکی، مانند بسته‌ای است که همه‌ی‌ اجزایش با هم باید باشند،‌یا وجود نخواهد داشت. منطقی هم است. ما نمی‌خواهیم یک دزد بسیار با انضباط و دلیر را انسان بافضیلتی بخوانیم.
  • رسیدن به کمال نیکی شدنی نیست، ولی می‌توانیم با تمرین، هر روز بهتر از دیروز باشیم. هیچ‌کس در همه‌ی رفتارهایش کامل نخواهد بود، ولی تا زمانی که برای بهتر شدن تلاش می‌کنیم، کامل نبودن مهم نیست. جهان سیاه و سفید نیست، و ما همیشه نمی‌دانیم که کار درست چیست. ولی همیشه می‌توانیم با بهترین انگیزه رفتار کنیم.

توجه

  • پیش‌نیاز رفتار و احساس مناسب در هر لحظه این است که از هر لحظه و هر رفتار و احساس خود آگاه باشیم. این چیزی است که امروزه به آن «ذهن‌آگاهی» می‌گویند و ستاوندی‌ها آن را توجه می‌نامیدند. می‌توانیم در هنگام انجام هر کاری، ذهن خود را از اندیشه‌های دیگر خالی کنیم و تنها متوجه همان کار باشیم.
  • «هر کار که می‌کنی به گونه‌ای بکن که انگار واپسین کاری است که در زندگی انجام خواهی داد.»
  • تصور کن پابرهنه در ساحل قدم می‌زنی، که به جایی می‌رسی که پر از شیشه‌خرده است. اینجا بسیار هوشیار گام می‌زنی و می‌پایی که پایت را زخمی نکنی. چنین توجهی است که ستاوندی‌ها می‌خواهند به هر کنش‌مان بدهیم. این توجه و خود‌پاییدن همیشگی نیاز است اگر می‌خواهیم کنش‌مان را همراستا با نیکی و فضیلت کنیم. اگر نه، با رها کردن ذهن به هر جا که می‌خواهد برود، کارها را ناهوشیارانه انجام می‌دهیم و دچار نابخردی می‌شویم.
  • «هوشیاری به اشتباه، نخستین گام به سوی رستگاری است. باید نخست اشتباه را ببینی تا بتوانی درستش کنی.» – سنکا.
  • سنکا، یکی از ستاوندی‌های بزرگ در روم باستان، با همین توجه بود که توانست رفتار نابخردانه‌ای از خود را بشناسد. او در یک مهمانی از اینکه در جایگاه بالا ننشاندنش خشمگین شد، چون خود را بزرگ آن جمع می‌دید. او همه‌ی شب را از میزبانی که او را پایین نشانده بود و از مهمانی که بالا نشسته بود دلخور بود. شب که به رخدادهای روز اندیشید و رفتارهایش را وارسی کرد، در دفترچه‌ی یادداشتش نوشت: «ای دیوانه! چه فرقی می‌کند که وزنت را کجای نیمکت بیندازی؟»
  • توجه، رویکرد معنوی اساسی ستاوندی‌گری است. آمادگی و حضور پیوسته‌ی ذهن است، خودآگاهی‌ای که هیچ‌گاه نمی‌خوابد، و روحی که همیشه در تعادل است. با این رویکرد است که یک فیلسوف همیشه می‌داند چه می‌کند، و کنش‌هایش از اراده‌ی خودش برمی‌آیند.

توجه به آنچه در مهار ما است

  • «برخی چیزها در مهار ما هستند،‌ برخی نیستند.» این نخستین جمله‌ای است که اپیکتتوس در یادداشت‌هایش می‌نویسد،‌ یادداشت‌هایی که راهنمای کاربردی زندگی بودند، چیزهایی که باید همیشه دم دست باشند. اینکه بدانیم برخی چیزها در مهار ما نیستند، نخستین ابزاری است که همیشه باید در دسترس باشد تا با هر موقعیت زندگی روبرو شویم. بزرگترین آموزه‌ی اپیکتتوس این بود که همیشه چیزهایی هستند که در مهار ما هستند و چیزهایی هستند که بیرون از مهار ما نیستند. ما باید از آنچه در مهار ماست بهترین بهره را ببریم، و آنچه را در مهار ما نیست بپذیریم. این سنگ‌بنای فلسفه‌ی ستاوندی است و دومین گوشه از مثلث شادی ستاوندی‌گری.
  • ولی دقیقا چه چیزهایی در مهار ما هستند؟ اندک چیزی: داوری‌های ارادی و کنش‌هایمان. ما فقط همین اندازه اختیار داریم که بگوییم هر رخدادی چه معنایی برایمان داشته باشد و در برابرش چه واکنشی نشان بدهیم. سپس می‌توانیم کنشمان را همراستا با نیکی کنیم. هر چیز دیگر در مهار ما نیست، چه آب و هوا باشد، چه رفتار دیگر مردمان، و در واقع، هر رخدادی که بر ما پیش می‌آید.
  • حتی تن‌مان هم در مهار ما نیست. می‌توانیم رفتارهایی داشته باشیم که بر آن اثر بگذاریم، مانند ورزش یا خوراک سالم، ولی بخش‌های زیادی مانند ژنتیک و آسیب‌دیدگی‌هایمان از اختیار ما بیرون است.
  • این دوگانه‌ی مهار ستاوندی‌گری - اینکه برخی چیزها در مهار ما هستند و برخی نه، در واقع سه سطح از اثرگذاری ما بر دنیا را در برمی‌گیرند:

    ۱. اثر فراوان: داوری و رفتارهایمان.
    ۲. اثر بخشی: تندرستی، دارایی، رابطه‌ها، و پیامدهای رفتارهایمان.
    ۳. بیرون از اثر ما: آب و هوا، قومیت، ملیت، و بیشتر شرایط بیرونی.

  • برای درک توجه به آنچه در مهار ما است، افسانه‌ی «تِل» راهگشاست. در آغاز سده‌ی چهاردهم، بخشی از سوئیس در اشغال امپراتوری هابسبورگ اتریش بود. در میدان دهکده‌ای، فرمانروای ستمگر، ستونی برافراشت و کلاس پری‌اش را بر آن گذاشت و به مردم دستور داد تا به آن تعظیم کنند. زمانی که ویلیام تل و پسرش بی‌تعظیم از آنجا گذشتند، دستگیر شدند. تل را ناچار کردند تا به سیبی در بالای سر پسرش با تیر‌و‌کمان شلیک کند. او تیرانداز زبردستی بود و توانست سیب را بزند. ولی به هر روی دستگیر شد، چون اعتراف کرد که تیر دیگری را آماده کرده بود تا اگر ناخواسته پسرش را کشت، فرمانروا را هم بکشد. زمانی که با قایق او را به قلعه‌ی فرمانروا می‌بردند تا زندانی کنند،‌ توفانی درگرفت و تل توانست فرار کند. چون می‌دانست که دستور مرگش را خواهند داد، در بته‌های کنار قلعه کمین کرد و با همان تیری که آماده کرده بود، فروانروا را کشت. این بی‌باکی تل، جرقه‌ی شورشی را زد که به آزادی فدراسیون سوئیس انجامید.
  • صدها سال پیش از داستان تل، ستاوندی‌ها از مثال تیرانداز برای توضیح تمرکز بر آنچه در مهار است بهره می‌بردند. تل می‌تواند زه را بکشد، یک چشم را ببندد، نفسش را در نگه دارد، و تیر بیاندازد. تیر اکنون در هوا است. تل هیچ مهاری بر آن ندارد. نسیمی نامنتظره می‌تواند مسیر تیر را دگرگون کند و به مرگ پسر بیانجامد. نکته این است که تل می‌تواند همه‌ی تلاشش را بکند تا تیر را درست بیاندازد، ولی از زمانی که تیر رها شد،‌ دیگر در مهار او نیست که به سیب بخورد یا نه.
  • کنش‌های هر روزه‌ی ما هم مانند همان تیر است، ما تنها می‌توانیم روی فرایند کارها اثر بگذاریم، ولی برآمد کارها بیرون از مهار ماست. پیروزی، یعنی انجام همه‌ی آنچه در توان‌مان است برای رسیدن به یک هدف. ولی اینکه آیا به هدف می‌رسیم یا نه، اینکه تیر به سیب می‌خورد یا نه، دیگر مهم نیست. پیروزی و شکست در فرایند رخ می‌دهد. پس تیرانداز ستاوندی بر فرایند تمرکز می‌کند. برآمدی مثبت، مانند خوردن تیر به هدف، برایش جشن نیست، و برآمدی منفی، مانند نخوردن به هدف، ناامیدی نیست.
  • این تمرکز بر هدف به خودباوری می‌انجامد. می‌دانی که اگر همه‌ی تلاشت را بکنی،‌ به هر حال، پیروز خواهی بود. تنها اگر بدانی که همه‌ی تلاشت را نکرده‌ای احساس ناامنی و دلهره خواهی داشت.
  • ولی پذیرش رخداد‌های که در مهار ما نیستند، به این معنی نیست که تسلیم زندگی شویم. این درست مخالف چیزی است که ستاوندی‌ها می‌گفتند. اینکه باید هر چیزی که بیرون از مهار ما رخ می‌دهد را بپذیریم به این معنی نیست که آن را تایید کنیم. فقط به این معنا است که می‌فهمیم که نمی‌توانیم آنها را دگرگون کنیم. «هیچ‌کس نمی‌خواهد فرزندش بیمار شود، هیچ‌کس نمی‌خواهد خودرویش تصادف کند، ولی زمانی که این چیزها رخ می‌دهد، درگیری ذهنی ما با آن‌ها چه سودی دارد؟»
  • ستاوندی‌ها همه‌ی تلاش‌شان را می‌کردند تا بر جهان اثری مثبت بگذارند. مارکوس اورلیوس،‌ یکی از ستاوندی‌های بزرگ، امپراتور روم بود و در جنگ‌های بسیاری شرکت داشت تا از کشورش نگهداری کند. او آن اندازه خردمند بود که بداند چه چیزهایی به او وابسته است و چه چیزهایی نیست. آن اندازه دلیر بود که بر توانش تمرکز کند، آن آرام بود که آنچه را که از مهارش بیرون بود با آرامش بپذیرد تا به تندرستی‌اش آسیب نزند.
  • «برخی چیزها خوبند،‌ برخی خنثی و برخی بد.» اپیکتتوس و ستاوندی‌ها فقط میان چیزهایی که در مهار ما هستند و آنها که نیستند تفاوت نگذاشتند. بلکه هر چیزی را به خوب، بد یا خنثی دسته‌بندی کردند. ولی تنها چیزهایی که در مهار ما هستند می‌توانند خوب یا بد باشند. هر چیزی دیگری خنثی است. برای همین است که تیرانداز ستاوندی، تیرش به هر جا که بخورد، آن را با آرامش می‌پذیرد. ولی خود چیزهای خنثی به دو دسته‌ بخش می‌شوند: آنها که ترجیح می‌دهیم رخ دهند و آنها که ترجیح می‌دهیم رخ ندهند. تل بی‌گمان ترجیح می‌داد که تیر به سیب بخورد، نه به پسرش و برای رسیدن به آن تلاش کرد. ولی فقط همان تلاش و دقتش در مهارش بود، و اینکه تیر به کجا بخورد را چیزهایی بیرون از مهار او می‌توانست تعیین کند. برآمد نیکی‌های ما، به دست «سرنوشت» است، از مهار ما بیرون است، و بنابراین،‌ این برآمد‌ها خوب یا بد نیستند،‌ بلکه خنثی‌اند.

مسئولیت‌پذیری: از خودت بهتر شدن را آغاز کن

  • واپسین سنگ‌بنای مثلث شادمانی ستاوندی، بر دو سنگ‌بنای پیشین می‌نشیند. نخستین اصل این بود که همراستا با بهترین نسخه‌ی خودت زندگی کن، بر پایه‌ی نیکی. دومین سنگ‌بنا می‌گوید که رخدادهای بیرونی برای یک زندگی خوب مهم نیستند چون در مهار ما نیستند. یعنی فقط زندگی بر پایه‌ی نیکی برای شادمانی بسنده است، و چون نیک بودن در مهار ما است، ما مسئول شادمانی خودمانیم.
  • در هر شرایطی، اگر شادمان نیستیم، باید دلیلش را در خودمان جستجو کنیم. چون شادمانی راستین،‌ وابسته به چیزی نیست. اگر شادمانی خود را وابسته به رخدادهای بیرونی کنیم، به اینکه سیر و آسوده باشیم، همیشه ترس از آینده داریم. ترس از روزی که رخدادهایی بیرون از مهار ما،‌ دلیل شادمانی‌مان را بگیرند.
  • سه تا از چهار فیلسوف بزرگ ستاوندی بخشی از زندگی را در تبعید گذراندند. دانستن اینکه آنها چگونه با این دشواری‌ها کنار آمدند آموزنده خواهد بود. سنکا در یادداشت‌هایش نوشته است: «ذهن است که آدمی را دارا می‌کند، و ذهن همراه او تا تبعید هم می‌آید.» موسونیوس روفوس که به دشوارترین جا، یعنی گیارا، تبعید شده بود، گفته بود که تبعید او را از سرزمینش بی‌بهره کرده بود، ولی از توانایی تاب‌آوری تبعید، نه. حتی گفته بود که تبعید آدمی را از هیچ چیز مهمی بی‌بهره نمی‌کند - نیکی را نمی‌شود از کسی گرفت. تبعید سد راه دلیر و دادگر بودن کسی نمی‌شود.

احساس‌های منفی

  • با همه‌ی اینها که گفته شد،‌ رسیدن به شادمانی در دسترس می‌نماید، نه؟ هوشیار باش که چه می‌کنی و تلاش کن بر پایه‌ی نیکی رفتار کنی و به چیزهایی که در مهار تو نیست اجازه ندهی که غمگینت کنند. ولی اگه همه چیز به همین سادگی است، چرا همگی شاد نیستیم؟
  • زندگی خود را نشان می‌دهد. واقعیت چون دیواری روبرویمان می‌ایستد و ما را غافل‌گیر می‌کند، ما را از نفس می‌اندازد، درون‌مان را پر از ترس و خشم و غصه می‌کند، و ناچارمان می‌کند فرار کنیم. همه چیز سخت‌تر از آن می‌شود که انتظار داشتیم، و کنار آمدن با آنها و حتی پذیرش‌شان برایمان دشوار می‌شود.
  • ولی فقط به ظاهر واقعیت جلویمان را می‌گیرد. در واقع، احساس‌های منفی‌اند که سد راه می‌شوند. این احساس‌ها همه‌ی ذهن‌مان را پر می‌کنند و نمی‌گذارند که درست بیندیشیم، و ما را به راهی می‌برند که در برابر آن چیزی است که می‌دانیم درست است.
  • زمانی که احساس‌های شدید، مانند آز و ترس و غصه و خشم، بر ما چیره شوند، مهار ما را به دست می‌گیرند و رفتارهایی واکنشی و بی‌اندیشه از ما سر می‌زند.
  • احساس‌های منفی می‌توانند شکل‌های گوناگونی بگیرند. مانند خشم که دیدمان را محدود می‌کند و کاری می‌کنیم که در لحظه‌ی دیگر از آن پشیمان می‌شویم. یا می‌توانند آرام‌تر باشند مانند غصه که سراسر زندگی را پر از دلسوزی بر خود و بی‌کنشی می‌کند. یا می‌توانند حتی پنهان‌تر باشند، مانند «اکنون حالش را ندارم» که می‌تواند ریشه‌های گوناگونی داشته باشد و باعث شود کاری را که باید، انجام ندهیم.
  • ریشه‌ی همه‌ی احساس‌های منفی چیست؟ خواست و ترس از آنچه در مهارمان نیست. ریشه‌ی همه‌ی رنج‌ها، نگرانی برای چیزهایی است که بیرون از اراده‌ی ماست. یعنی چیزهای نادرستی را خوب یا بد بدانیم. به یاد بیاور که نیک و بد تنها در چیزهایی است که سراسر در مهار ماست: احساس و رفتارمان. دقیق‌تر، نیکی‌ها خردمندی، دلیری، دادگری، و خودداری است.
  • برای نمونه، این داوری که داشته‌های مادی «خوبی» اند به میل به ثروت و لذت می‌انجامد. چنان میل نیرومندی، احساسی منفی است که فرمان کنش‌هایمان را به دست می‌گیرد و ما را به هر کاری وا‌میدارد که آن میل را سیراب کند، هر چند آن کار بر خلاف ارزش‌هایمان باشد.
  • داوری نادرست از آن سو هم کار می‌کند. برای نمونه، رخدادی خنثی مانند باران باریدن یا آدم‌های بداخلاق را «بد» تفسیر می‌کند، و خشم و ترس را در ما دامن می‌زند.
  • پس این داوری نادرست درباره‌ی یک رخداد یا پدیده است که احساس‌های بد را در ما پدید می‌آورد، و آن احساس‌ها سد راه رسیدن به شادی می‌شوند.
  • ما به چیزهایی که فرای مهار ما هستند ترس یا کشش داریم، خام‌دلانه چیزهای خنثی مانند تندرستی، دارایی، و خوش‌نامی را خوب و نیاز زندگی شاد می‌دانیم، و بیماری و تنگدستی و دست‌انداخته شدن را بد می‌دانیم و سد راه زندگی شاد. این ترس‌ها و میل‌ها درباره‌ی چیزهای بیرونی فرای مهار ما، نشانه‌های هشداری‌اند که می‌گویند: «پایه را فراموش کردی! برگرد و باورهایت را بازبینی کن.»
  • با این حال،‌ چیز دیگری هم هست که احساس‌های منفی را در ما رشد می‌دهد: ناخودآگاه. بسیار پیش می‌آید که فراموش می‌کنیم روی چیزهای درست تمرکز کنیم و برداشت‌های غریزی‌مان ما را راهبری می‌کنند، و پس گذشت زمان است که می‌فهمیم داوری نادرستی داشتیم. برای همین است که ستاوندی‌ها به «توجه» یا «ذهن‌آگاهی» بسیار اهمیت می‌دادند. چون هر گاه این توجه را از دست بدهیم، احتمال دارد که بازیچه‌ی احساس‌های شدید خود بشویم.

علی رضایی وحدتی