ویر

علی رضایی وحدتی

خانه بایگانی
همرسانی:
۰۶ مهر ۱۳۹۸

پیشنهادی برای ایران

یکی از پرسش‌های بنیادین فلسفه که از زمان سقراط، پاسخ‌های فراوانی را برانگیخته، این است که «چگونه می‌توان خوب زیست؟».

ما اگر به این پرسش نیاندیشیم و پاسخی برای آن نداشته باشیم، زندگی را می‌بازیم. بی پاسخ این پرسش، هر روز به راهی می‌رویم. هر بار که با دیدگاهی نو، شیوه‌ی زندگی نو، دوستانی تازه، یا محیطی تازه روبرو می‌شویم، احتمال دارد که راه خود در زندگی، نگرشمان به جهان، واکنش‌هایمان به رخدادها، و خواسته‌هایمان از زندگی دگرگون شود. چون با نداشتن فلسفه و هدفی برای زندگی، سنگ محک و سنجه‌ای نخواهیم داشت تا اندیشه‌ها و ارزش‌های نویی که می‌بینیم را بسنجیم.

با همین منطق می‌توان گفت مردمی که یک سنجه و هدف روشن و اندیشیده نداشته باشند، در زندگی سیاسی و احتماعی خود سرگردان خواهند بود. اگر فلسفه‌ای اجتماعی-سیاسی نداشته باشند، دولت‌ها و قانون‌گذارانشان هر کدام به راهی می‌روند که چه بسا ناسازوار با دولت‌های پیشین باشد. در تصمیم‌های ملی را در کنار تصویر بزرگتر زندگی نمی‌بینند و اشتباه‌های فراوان خواهند داشت. نمونه‌های این سرگردانی را در ایران و جهان فراوان می‌بینیم. سدهایی که در ایران ساخته شده بی‌آنکه اثر درازمدت‌شان بر محیط زیست و بناهای تاریخی سنجیده شود، یا اگر حتی سنجیده شده، بی‌اهمیت بوده است (نمونه‌اش سد گتوند است). در سطح جهانی هم سامانه‌های سیاسی را می‌بینیم که هر چند دهه به بن‌بست می‌رسند، چون هر کدام از آنها واکنشی به دشواری‌های پیش از خودشان بوده‌اند، بی آنکه تصویر بزرگتر را در نگر آورند. نگاه نولیبرالی، که در پاسخ به فضای بسته‌ی برآمده از قدرت زیاد دولت‌ها بود، چنان تمرکزی بر رشد اقتصادی و ثروت‌اندوزی کرد که طبیعت را به لبه‌ی نیستی کشانده است. امروز، چشم‌انداز چند دهه‌ی آینده‌ی زمین و آدم‌ها، تیره و نابسامان است.

اگر فلسفه‌ای ساده و کلی برای زندگی اجتماعی-سیاسی خود داشته باشیم، می‌توانیم در تصمیم‌گیری‌ها، تصویر بزرگتر را ببینیم و کمتر با آزمون و خطا زندگی کنیم. اهمیت این فلسفه در این است که آزمون و خطای یک جامعه، دوره‌های چندده یا چندصد ساله دارد. خطای یک جامعه پرهزینه‌تر از خطای یک نفر است. پس نیاز یک جامعه به فلسفه‌ی زندگی کمتر از نیاز هر آدم نیست.

امروز که در ایران سخن از پایه‌ریزی نظمی نو برای آینده است، تلاش می‌کنم تصویری بزرگ، با ریزه‌کاری‌هایی که دیده نمی‌شوند، از جامعه‌ی آرمانی خود بدهم. کاربرد واژه‌ی «آرمانی»‌ به معنی دست‌نیافتنی نیست. تلاش من است برای پاسخ به پرسش «چگونه می‌توان خوب زیست؟» هر جامعه‌ و سامانه‌ی دیگری هم که پایه‌گذاری بشود،‌ یا آنچه که امروز داریم، یا دیروز داشتیم،‌ ناگزیر پاسخی است به همین پرسش. تفاوت این است که برخی سامانه‌ها، آگاهانه به این پرسش نیاندیشیده‌اند، یا پاسخی که می‌دهند، بی در نگر آوردن تصویر بزرگتر است، فقط پاسخی است به وضعیت پیش از خود.

پاسخ به پرسش «زندگی خوب چیست؟» از دید اجتماعی و سیاسی چند سود دارد. یکی آنکه مایه‌ی پیوستگی مردم کشور می‌شود. چرا که پاسخی ساده و کوتاه، می‌تواند همگان را گرد خود آورد،‌ بی آنکه گرفتار اختلاف دیدگاه‌ها در راهکارهای رسیدن به آن زندگی خوب بشوند. دوم آنکه همه‌ی راهکارهایی که از گروه‌های گوناگون بیرون می‌آید را می‌توان با آن سنجید و آن‌ها را در قاب آن تصویر بزرگ‌تر گذاشت. به جز داشتن چنین سنجه‌ای، گفتگو درباره‌ی راهکارهای گوناگون، به ستیز‌هایی داغ و بی‌پایان می‌انجامد که فقط به کار دور کردن مردم از یکدیگر می‌آیند. وضعیتی که امروزه در رویارویی اندیشه‌های گوناگون ایران دیده می‌شود. در این رویارویی اندیشه‌ها، آنچه نیست، سنجه‌ای مشترک است که با آن، بهتر یا بدتر بودن یک راهکار را بسنجیم. سومین سود پاسخ به این پرسش این است که برای ساختن تصویری بزرگ، نیازی نداری که بر ریزه‌کاری‌ها تمرکز کنیم. ریزه‌کاری‌هایی که درباره‌ی آنها گزینش یکی بر دیگری نه شدنی است و نه درست. وگرنه، گرفتار خودکامگی می‌شویم.

پیشنهاد من این است که «بهروزی مردمان»، یگانه سنجه‌ و هدف اجتماعی ما باشد. این واژه، خود چندان دقیق نیست. ولی حتی تا همین اندازه هم برای خط زدن بسیاری از راهکارهایی که امروزه بکار بسته شده‌اند،‌ بس است.

بهروزی بر سه پایه‌ی بزرگ استوار است: تندرستی، آزادی، اندیشمندی.

بهروزی جایی است که اندیشمندی و آزادی و تندرستی به هم می‌رسند. هر کدام از آن سه هم خود وابسته به دو تای دیگر است. در نبود هر یک، دیگران هم از دست می‌روند.


هر یک از این سه پایه، به دو تای دیگر وابسته است. نبود هر کدام، به دیگری آسیب می‌زند. همچنین، نبود هر یک، بهروزی را از میان می‌برد. نمی‌توان مردمی آزاد و اندیشمند، ولی بیمار و ناخوش داشت، و آنها را بهروز دانست. نمی‌توان مردمی آزاد و تندرست ولی خرافی و نابخرد داشت و آنها را بهروز دانست. و نمی‌توان اندیشمند و تندرست بود و بی آزادی احساس خوشبختی کرد.

اگر آزادی نباشد، اندیشه هم رشد نمی‌کند. اگر اندیشه نباشد، نه می‌توان به آزادی رسید، نه می‌توان نگهش داشت. و اگر تندرستی نباشد، نه از آزادی و نه از اندیشه نمی‌توان بهره برد.

تندرستی

تندرستی را برابر بهبود تن و روان گرفته‌ام،‌از دو رو: یکی اینکه تن و روان در‌هم‌تنیده‌اند و برای داشتن یکی دیگری هم نیاز است. دیگر اینکه با داشتن این تک‌واژه، پیام بهروزی ساده‌تر و بیادماندنی‌تر می‌شود.

کارهایی که برای تندرستی مردم باید انجام شود می‌تواند گوناگون باشند و با گفتگو و شرایط زمانه دگرگون شود. اینجا تنها برخی از آنچه آشکارا با تندرستی در پیوند است را می‌آورم تا نشان دهم چگونه می‌توان جزئیات فراوان را لایه به لایه با این طرح از بهروزی پیوند داد:

  • پاسداشت طبیعت
  • نزدیک کردن زندگی مردم به طبیعت
  • درمان شایسته و در دسترس برای همگان
  • بودن کار و درآمد بسنده تا هر کس از پس برآوردن نیازهای پایه‌ای مانند خوراک، پوشاک و سرپناه بر‌آید.
  • بسامان بودن کشور تا شهروندان احساس امنیت و پایداری کنند

آزادی

برای دستیابی و نگهداری از آزادی، سده‌هاست که راهکارهایی در دنیا پیاده شده است و ما می‌توانیم از آنها بهره ببریم و با شناسایی کاستی‌هایشان،‌ بر آنها بیفزاییم.

راهکارهایی مانند جدایی نیروهای دادگستری، دادرسانی (دولت) و دادگذاری (قانون‌گذاری) و گزینشی و کوتاه‌دوره بودن این نهادهای قدرت.

همچنین، آزادی‌های به‌حق مردم باید در قانون اساسی به روشنی و بی شرط بیاید تا به مردم پشتوانه‌ای بدهد برای رویارویی با کسانی که به آزادی‌هایشان دست‌درازی می‌کنند.

امنیت هم برای آزادی نیاز است. ولی آنچه مهم است،‌این است که امنیت برای آزادی است، نه به وارون. نمی‌توان آزادی را فدای امنیت کرد،‌ چون در نبود آزادی، امنیت، و دیگر بنیادهای بهروزی از دست می‌روند.

دستاورد دیگر دنیا در نگهداری از آزادی رسانه‌های آزاد است.

ولی مهم‌تر از همه، برای آزاد زیستن،‌ به مردمی نیاز داریم که حق خود را می‌شناسند و نسبت به گستاخان به حق خود واکنش نشان می‌دهند. در نبود مردمی آگاه، هیچ‌یک از راهکارهای بالا کارایی ندارد. این حلقه‌ی پیوند آزادی و اندیشمندی است.

اندیشمندی

منظور از اندیشمندی هم مردمی است که هر یک با آنچه زندگی خوب می‌سازد آشنا باشند، هم جامعه‌ای که به اندیشه ارج بدهد، اندیشه در همه‌ی شکل‌های خود، چه دانش و چه خرد و چه هنر.

برای اینکه مردمی بهروز بمانند، باید تلاش کنند تا از خرد و دانش پشتیبانی کنند. دولت که نماینده و کارگزار مردم است،‌ در این راه وظیفه‌های روشنی دارد که نمونه‌های آن را امروزه در جامعه‌هایی که دانش و فرهنگ شکوفایی دارند می‌بینیم:

  • آموزش در دسترس و با کیفیت برای همه
  • آزادی اندیشه. اگر خود اندیشیدن آزاد نباشد، نمی‌توان انتظار داشت نمودهای آن در هنر و دانش رشد کند.
  • پشتیبانی مالی دولت از کنش‌های فرهنگی.

چکیده آنکه، فقط زندگی کردن بس نیست، باید خوب زیست. اگر به خوب زیستن نیاندیشیده باشیم، تنها سرگردان راه‌های گوناگون می‌شویم. زندگی یک جامعه هم نیازمند هدف‌گذاری بزرگ است. یک جامعه باید برای خود سنجه‌ای بگذارد تا هر تصمیم و راهی که را با آن بسنجد، وگرنه همیشه در دوراهی‌ها گیچ می‌ماند و نمی‌تواند با گفتگوی همگانی تصمیمی آگاهانه بگیرد.

این نوشته تلاشی برای ساخت سنجه‌ای اجتماعی است. چیزی که تنها عقلانی باشد، نه وابسته به مفهوم‌های فراطبیعی و مذهبی، که همه‌ی مردم را در بر بگیرد. همچنین،‌ چنین طرحی باید بزرگ باشد و به ریزه‌کاری‌ها نپردازد. پرداختن به ریزه‌کاری‌ها ناگزیر به شکست می‌انجامد. چون هیچ فرد و گروهی چنان دانشی ندارد که همه‌ی ریزه‌کاری‌ها را بشناسد. همچنین، بسیاری از این ریزه‌کاری‌ها به سلیقه و گزینش مردم وابسته است و باید با گزینش آنها، و تا جایی که می‌شود به طور مستقیم و محلی تصمیم‌گیری بشود.


علی رضایی وحدتی