علی رضایی وحدتی
همه، آدمهای درسخوانده و دانشگاهرفتهی بیادب و بیفرهنگ دیدهایم.
از دیرباز، سواد و آموزش، همارز ادب و درک دانسته میشد. ولی دیدههای روزمره پیوندی میان این دو نشان نمیدهند. چه فراوان بیسواد و کمسواد باادب و دادگر و پاکدست، و چه فراوان دکتر و مهندس پرخاشگر و خودخواه و بهرهجو.
این نبود پیوند، نباید چندان شگفتآور باشد، اگر هدف آموزش را بررسی کنیم.
کودکانی که تندگستی و اعتیاد خانواده، جلویشان را نگیرد، دوازده سال، به مدرسه میروند تا چه بیاموزند؟ خواندن و نوشتن، ریاضی، فیزیک و شیمی و زیستشناسی، تاریخ (فقط برای شناختن چندی از فرمانروایان و جنگهای گذشته)، کمی روخوانی داستان و از بر کردن شعر، و شریعت اسلام.
اینها که خواندهاند به چه کار میآید؟ آمادگی برای دانشگاه رفتن و بیشتر آموختن یکی از همین رشتهها.
تا سرانجام چه شود؟ متخصص یکی از همین رشتهها بشوند و جایی سر کار بروند.
همهی کودکی و نوجوانی بچههای ایران به آمادهی کار شدن میگذرد. انگار سامانهی آموزشی ایران را کارفرمایان نوشتهاند، آن هم کارفرمایانی که تنها به رشد کسبوکار و سود بیشتر میاندیشند، نه به بهبود زندگی کارگرهایشان. برای همین، تنها چیزی که مهم است این است که سراسر زندگی مردمان، یعنی کارگرهایشان، یا به آماده شدن برای کارکردن بگذرد، یا به کار کردن.
سامانهی آموزشی امروزهی ایران کارپایه است. پایه و اساس کار کردن است، پرورش انسان نیست. اگر آموزش انسانپایه بود چگونه بود؟
چنین آموزشی، پیش از هر چیز، زندگی کردن را میآموزاند. چیزی که در هیچ دورهای، از آغاز دبستان تا پایان دکترا، گفته نمیشود. اگر هم کسی چیزی یاد میگیرد، از سالها آزمون و خطای خودش است.
آموزش انسانپایه به خودشناسی میپردازد. آدمها چه نیازهایی دارند جز خورد و خواب؟ هر کسی چگونه باید از خود نگهداری کند و نیازهای تنی و روانیاش را برآورده کند؟ اگر کسی تن و روان درستی نداشته باشد، چگونه از او میتوان خواست با دیگران مهربان باشد؟
تواناییهای انسانی ما تا کجاست؟ کجاها خود را فریب میدهیم؟ ذهن آدم چه بازیهایی با او میکند؟ چه چیزهایی را ممکن است واقعی بپنداریم، ولی تنها ذهنی باشند؟ و چه چیزهایی را شخصی میپنداریم، ولی همگانیاند؟ چقدر به بچهها دربارهی اینها، و ناتوانی آدمها در ارزیابی از خود گفته میشود؟ دربارهی اینکه بیشتر ما خود را بسیار بهتر از آنچه هستیم ارزیابی میکنیم، و گاهی نیز خود را کمتر از آنچه هستیم بهشمار میآوریم. شناخت این ناتوانیها و کرانمندیهای انسانی پیشزمینهی فرونتی و شکیبایی و مدارا است.
در کنار شناخت کاستیهای انسانیمان، آموزش انسانپایه، میتواند از دگرسانیهای میانفردی میگوید. اینکه چقدر آدمها میتوانند نگاه دگرسانی به رویدادها داشته باشند و هیچ کدام از این نگاهها سراسر بهتر از دیگری نباشد. از اینها میتوان مدارا با دیگران را آموخت. چرا و چگونه باید با هم مدارا کنیم؟ این آموزهای است که جامعهی امروزمان سخت به آن نیازمند است.
همزمان میتوان چگونه مخالف کردن را هم آموزاند. چگونه با کسی که چون ما نمیاندیشد گفتگو کنیم؟ چرا گفتگو کنیم؟ از این گفتگو چه هدفی داشته باشیم؟ اگر سری به شبکههای اجتماعی بزنید، هر جایی که موضوع گفتگوبرانگیزی باشد، مردمی با میبینید که از پشت نمایشگرهایشان با هم گلاویز شدهاند. من کم دیدهام دو نفر با آرامش و آگاهانه با هم گفتگو کنند، کسانی که بدانند احتمال دارد دیدگاه خودشان اشتباه باشد، و برای روشن شدن خودشان و دیگران گفتگو کنند. باید در مدرسهها آموزش داد که پیشنیازهای یک گفتگو چیست، و چگونه میتوانیم با کسی که مانند ما نمیاندیشد، جستاری را از دو زاویه بررسی کنیم. چرا همه به مخالف خود نیاز داریم. و چرا اندیشهای که مخالف نبیند میپوسد.
آموزش انسانپایه، به اخلاق هم میپردازد. ارزشهای اخلاقی فرهنگ ایران، دستاورد چند هزارسالهی ما چیست؟ آن دستاوردهایی که در کارهای بزرگان این سرزمین چکیده شدهاند، مانند سخنان فردوسی، حافظ، سعدی، خیام، و مولانا کدام است؟
اخلاق و تاریخ را باید با هم خواند. انسانی که تاریخ نخواند، نمیتواند از گذشتگانش بهتر شود. همان اشتباهها را تکرار خواهد کرد. ولی نه تاریخی که فقط سرگذشت پیروزی و شکست نظامی پادشاهان باشد. تاریخی که باید در مدرسهها آموزش داده شود، باید زندگی مردم را هم در بربگیرد: باورها و اندیشههای مردم چگونه دگرگون شده است؟ چه رویدادهایی در این دگرگونیها اثر گذاشته است؟ پیامد این دگرگونیها بر زندگی خود مردم چه بوده است؟ مردم، چه ویژگیهای خوب و بدی داشتهاند؟ چه رفتارهایی اشتباه بوده و به رفتارهایی قهرمانانه؟ چه انتخابهایی به بهروزی و سیهروزی مردم انجامیده است؟
در کنار این ارزشهای اخلاقی، باید از دستاوردهای دنیای نوین برای انسان نیز گفته شود. از حقهای پایهای هر کس. همه باید بدانند چه حقهایی دارند تا بتوانند از آنها پاسداری کنند. کسی که حق خود را بداند، و آگاه باشد که هیچ دولت و قانونی حق ندارد حق او را ازش بگیرد، میتواند هم از حق خودش و هم از حق دیگران پاسداری کند.
شاید اگر سامانهی آموزشی ایران، از اولویت دادن کار به اولویت دادن پرورش انسانها برگردد، بتوان انتظار مردم از آموزشدیدهها را برآورده کرد، و از آنها انتظار ادب و فرهنگ و شناخت داشت.
علی رضایی وحدتی